[عشق به اخر خط...]
پارت:5
به صداش گوش میدادم که خندم گرفت که در زدم ولی انگار حواسش نبود ..در رو باز کردم و دیدم جلوی مجسمه توی اتاقش زانو زده و یه گردنبند دستشه ولی تا منو دید سریع از جلوی مجسمه رفت کنار و جعبه گردنبند رو انداخت زمین..و گفت
تهیونگ:چرا در نمیزنی
سوهی:در زدم ولی شما مشغول خواستگاری از مجسمه بودین نشنیدین اقای کیم(جلوی خندشو گرفته)
تهیونگ:اهم...راستی انقدر رسمی صدام نزن
سوهی:چرا اقای کیم؟
تهیونگ:بدم میاد هی اقای کیم میگی..فقط کافیه یه بار دیگه بگی...
سوهی:هوم فکر کنم اخراجم میکنین اگه بگم پس سعی میکنم زیاد نگم اقای کیم
تهیونگ:نه،اگع یه بار دیگه بگی اون دهنو میک....اه هیچی بیخیال چرا تو قهوه رو اوردی
سوهی:عا..اجوما کار داشت گفت من بیارم
تهیونگ:اها
سوهی:خب من دیگه برم اقای کیم
تهیونگ ویو
جلوی خودمو گرفتم تا اون چیزی که تو ذهنمه رو نگم که میخواست بره دوباره گفت اقای کیم..این دفعه دستشو گرفتم محکم کوبوندمش به دیوار که یه اخ اروم گفت نزدیک صورتش شدم که سرم داد زد..
سوهی:هی چیکار داری میکنی
تهیونگ:بهت گفتم که دیگه نگو اقای کیم بیبی دال...
سوهی:ولم کن میخوام برم اینطوری هم صدام نزن
تهیونگ:تا هروقت بخوام میتونم همینجا نگه دارمت..بلاخره تقصیر خودت بود
سوهی:باشه ببخشید ولم کن
تهیونگ:حواستو جمع کن دفعه بعد ببخشید گفتن جواب نمیده
سوهی:اوکی
تهیونگ:میتونی بری
تهیونگ ویو
میخواست بره که گردنبند رو از جعبه برداشتم و داشتم براش می بستم
سوهی:چیکار میکنین؟؟
تهیونگ:گردنبندی که هریدم رو برای دوست دخترم می بندم
سوهی:چ..چی
تهیونگ:شنیدی نه؟
سوهی:منظورت چیه دوست دخترت؟
تهیونگ:میدونم خوب منظورمو فهمیدی...از این به بعد صاحب داری
سوهی:ن..نمیخوای نظر منو بدونی؟؛،
تهیونگ:یعنی میخوای درخواستمو رد کنی؟!
سوهی:....
ادامه دارد....
به صداش گوش میدادم که خندم گرفت که در زدم ولی انگار حواسش نبود ..در رو باز کردم و دیدم جلوی مجسمه توی اتاقش زانو زده و یه گردنبند دستشه ولی تا منو دید سریع از جلوی مجسمه رفت کنار و جعبه گردنبند رو انداخت زمین..و گفت
تهیونگ:چرا در نمیزنی
سوهی:در زدم ولی شما مشغول خواستگاری از مجسمه بودین نشنیدین اقای کیم(جلوی خندشو گرفته)
تهیونگ:اهم...راستی انقدر رسمی صدام نزن
سوهی:چرا اقای کیم؟
تهیونگ:بدم میاد هی اقای کیم میگی..فقط کافیه یه بار دیگه بگی...
سوهی:هوم فکر کنم اخراجم میکنین اگه بگم پس سعی میکنم زیاد نگم اقای کیم
تهیونگ:نه،اگع یه بار دیگه بگی اون دهنو میک....اه هیچی بیخیال چرا تو قهوه رو اوردی
سوهی:عا..اجوما کار داشت گفت من بیارم
تهیونگ:اها
سوهی:خب من دیگه برم اقای کیم
تهیونگ ویو
جلوی خودمو گرفتم تا اون چیزی که تو ذهنمه رو نگم که میخواست بره دوباره گفت اقای کیم..این دفعه دستشو گرفتم محکم کوبوندمش به دیوار که یه اخ اروم گفت نزدیک صورتش شدم که سرم داد زد..
سوهی:هی چیکار داری میکنی
تهیونگ:بهت گفتم که دیگه نگو اقای کیم بیبی دال...
سوهی:ولم کن میخوام برم اینطوری هم صدام نزن
تهیونگ:تا هروقت بخوام میتونم همینجا نگه دارمت..بلاخره تقصیر خودت بود
سوهی:باشه ببخشید ولم کن
تهیونگ:حواستو جمع کن دفعه بعد ببخشید گفتن جواب نمیده
سوهی:اوکی
تهیونگ:میتونی بری
تهیونگ ویو
میخواست بره که گردنبند رو از جعبه برداشتم و داشتم براش می بستم
سوهی:چیکار میکنین؟؟
تهیونگ:گردنبندی که هریدم رو برای دوست دخترم می بندم
سوهی:چ..چی
تهیونگ:شنیدی نه؟
سوهی:منظورت چیه دوست دخترت؟
تهیونگ:میدونم خوب منظورمو فهمیدی...از این به بعد صاحب داری
سوهی:ن..نمیخوای نظر منو بدونی؟؛،
تهیونگ:یعنی میخوای درخواستمو رد کنی؟!
سوهی:....
ادامه دارد....
۴۴۰
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.